یادمه یه روز دوستی ازم پرسید: اگه می تونستی زمان رو به عقب برگردونی، چی کار می کردی؟ گفتم : زمان رو برمی گردوندم به مردادماه 1332، درست قبل از کودتای 28 مرداد و سعی می کردم هر کاری از من برمیاد انجام بدم تا جلوی اون کودتا رو بگیرم!
وقتی اینو می گفتم، به هیچ عنوان تصور نمی کردم که حدود یک سال بعد، کودتایی در کشور من اتفاق می افته و من این بار دقیقا در جایی زندگی می کردم که اون کودتا داشت اتفاق می افتاد! البته من هیچ کاری در پیشگیری از وقوع کودتا نتونستم انجام بدم، ولی اتفاقات بعد از کودتای 22 خرداد تاثیر زیادی در زندگی من داشته و داره.
می دونم که زندگی بیشتر ایرانی ها حتی اونایی که در خارج از ایران زندگی می کنند، از این واقعه متاثر شده و من هم یکی از اون آدم ها هستم.
از فردای کودتا یعنی از روز 23 خرداد، قسمتی از وقتم رو در خیابون گذروندم! اعتراض ها شروع شد و من نمی تونستم تو خونه بمونم. اون روز قبل از ظهر راه افتادم طرف مزارت کشور! خبرهای مسخره تلویزیون داشت دیوونه ام می کرد. رفتم که یه سری به ستاد مرکزی میرحسین بزنم، شاید چیزی دستگیرم بشه! وقتی رسیدم اونجا، دیدم شلوغه، مردم می گفتن ستادش رو پلمپ کردن! رفتم وزارت کشور. یه عالمه مامور اونجا بود، با بلوک های سیمانی خیابونهای اون اطراف رو بسته بودند. پیاده رو ها پر از آدم بود. با چندتاشون صحبت کردم، می گفتن فقط باید راه بریم، اگه بایستیم، ما رو می زنن. می گفتن بعدازظهر ساعت 5 بیایید میدان ولیعصر.
اون روز بعدازظهر میدون ولیعصر خیلی خبرا بود، اعتراض و باتوم و گاز اشک آور، آتیش زدن سطل های زباله برای خنثی کردن اثر گاز اشک آور، پوشاندن صورت با ماسک یا یه تیکه پارچه برای شناسایی نشدن و خیلی چیزای دیگه، تجربه هایی بودند که برای همه ما تازگی داشتند.
ادامه دارد....
وقتی اینو می گفتم، به هیچ عنوان تصور نمی کردم که حدود یک سال بعد، کودتایی در کشور من اتفاق می افته و من این بار دقیقا در جایی زندگی می کردم که اون کودتا داشت اتفاق می افتاد! البته من هیچ کاری در پیشگیری از وقوع کودتا نتونستم انجام بدم، ولی اتفاقات بعد از کودتای 22 خرداد تاثیر زیادی در زندگی من داشته و داره.
می دونم که زندگی بیشتر ایرانی ها حتی اونایی که در خارج از ایران زندگی می کنند، از این واقعه متاثر شده و من هم یکی از اون آدم ها هستم.
از فردای کودتا یعنی از روز 23 خرداد، قسمتی از وقتم رو در خیابون گذروندم! اعتراض ها شروع شد و من نمی تونستم تو خونه بمونم. اون روز قبل از ظهر راه افتادم طرف مزارت کشور! خبرهای مسخره تلویزیون داشت دیوونه ام می کرد. رفتم که یه سری به ستاد مرکزی میرحسین بزنم، شاید چیزی دستگیرم بشه! وقتی رسیدم اونجا، دیدم شلوغه، مردم می گفتن ستادش رو پلمپ کردن! رفتم وزارت کشور. یه عالمه مامور اونجا بود، با بلوک های سیمانی خیابونهای اون اطراف رو بسته بودند. پیاده رو ها پر از آدم بود. با چندتاشون صحبت کردم، می گفتن فقط باید راه بریم، اگه بایستیم، ما رو می زنن. می گفتن بعدازظهر ساعت 5 بیایید میدان ولیعصر.
اون روز بعدازظهر میدون ولیعصر خیلی خبرا بود، اعتراض و باتوم و گاز اشک آور، آتیش زدن سطل های زباله برای خنثی کردن اثر گاز اشک آور، پوشاندن صورت با ماسک یا یه تیکه پارچه برای شناسایی نشدن و خیلی چیزای دیگه، تجربه هایی بودند که برای همه ما تازگی داشتند.
ادامه دارد....
پیراهنی ز رنگ به تن کرده
پاسخحذفبا قلب خون فشان
این لاله های شهری
از گودهای جنوب شهر
می ایند
این لاله های شهری
از نان و از رهایی
حرف می زنند
این لاله های شهری ایا
در توپخانه
در جاده قدیم شمیران
در اوین
پژمرده می شوند ؟
نه
این لاله های شهری می گویند
باید مواظب هم باشیم
نام مرامپرس
بگذار از تو من
زیاد ندانم
پیراهنی ز رنگ به تن کرده
با قلب خون فشان
این لاله های شهری
از گودهای جنوب شهر
می آمدند