۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

پانزده آذر ساعت ده شب



ساعت یه ربع به دهه. توی اتاقم نشستم پای کامپیوتر و دارم خبرها رو می خونم. موسوی بیانیه شانزدهم رو هم داد. دارم فکر می کنم که چقدر خوب می نویسه، بیانیه هاش به دل آدم می شینه. نمی دونم چرا، شاید چون از دل برخاسته! قراره یه ربع دیگه الله اکبر بگیم. منتظرم.
ساعت ده شد، هنوز الله اکبر گفتن ها شروع نشده. خوب زوده هنوز! همیشه پنج تا ده دقیقه طول می کشه تا مردم شروع کنند.
الان ساعت ده و ربعه، هنوز شروع نشده. بیرون هوا سرده و داره بارون می باره. می رم کنار پنجره و با دقت گوش می دم، صدایی به گوش نمی رسه. پنجره رو باز می کنم، خیلی سرده. صداهایی از اون دوردست ها به گوش می رسه، ولی اصلا واضح نیست! پس چی شد؟! چرا این طرف ها کسی شعار نمی ده؟! همیشه ده بیست نفری نزدیک ما هستند که شعار می دن، ولی مثل اینکه امشب خبری ازشون نیست!
دو سه دقیقه دیگه گذشت. شروع شد! همسایه ها شروع کردند به الله اکبر گفتن. خیالم راحت شد! پس حالشون خوبه. دوباره پنجره رو باز می کنم و به صداشون گوش می دم. من هم چند بار الله اکبر می گم. حالا دارند مرگ بر دیکتاتورمی گن. سرده! پنجره رو می بندم و میام تو. همسایه ها پنج دقیقه دیگه هم شعار می دن و بعد دیگه صدایی نمیاد. خوب حق دارند، هوا سرده، نمی شه زیاد روی پشت بوم ها بمونند. مهم اینه که حضور خودشون و آمادگی خودشون رو برای برنامه فردا اعلام کردند. امیدوارم فردا روز باشکوهی باشه، مردم زیادی توی مراسم شرکت کنند و تلفاتی نداشته باشیم. برای همه مردمی که فردا توی تظاهرات شرکت می کنند دعا می کنم. خدا نگهدارشون باشه.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر