۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

الله اکبر شبانه، 15 آذر 89

الله اکبر شبانه در تهران، پانزدهم آذر 1389


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

خبر کوتاه بود، امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)



خبر کوتاه‌ بود
اعدام‌ شان‌ کردند!
خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گریه‌ را سر داد
و من‌ با کوششی‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌
چرا اعدامشان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود
عزیزم‌، دخترم‌
آنجا شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروایی‌ می‌کند آنجا
طلا، این‌ کیمیای‌ خون‌ انسان‌ها
خدایی‌ می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزار سیاهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بیهوده‌ست‌
در آنجا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ریزی‌ آزادست‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ در زنجیر
عزیزم‌، دخترم‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند
و هنگامی‌ که‌ یاران‌
با سرود زندگی‌ بر لب‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند
امید آشنا می‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند
و تا پایان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند
عزیزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمی‌میریم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم‌
از آن‌ ماست‌ پیروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌
عزیزم‌
کار دنیا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز
نوید روز آزادی‌ست‌.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

عدم تعادل

فهمیدنش کار سختی نیست، مگه نه؟!
وقتی که همه چیز تا این حد نامتعادل باشه، کاملا طبیعیه که خیلی زود تعادلش از دست بره و یه دگرگونی بزرگ رخ بده! به همین راحتی! اصلا مگه از قدیم نگفتن که بار کج به منزل نمی رسه؟! خوب این بار هم بدجوری کجه! کدوم بار؟! بار حکومت دیگه! بدجوری کجه! به هر جاش که نگاه می کنی، توی ذوق می زنه! اصلا فکر نکنم بشه یه رفتار یا گفتار یا اندیشه متعادل بین مسئولین مملکت پیدا کرد. و این نمی تونه تا ابد ادامه داشته باشه. هر چقدر میزان عدم تعادل در کارها و رفتارهاشون بیشتر باشه، سقوطشون حتمی تر و سریع تر خواهد بود. خوب پس چرا شک می کنیم؟ چرا ناامید می شیم بعضی وقت ها؟! مسلمه که این بار کج به زودی می افته و برای همیشه به این وضع خاتمه داده می شه.
گرونی، بیکاری کارگرها، فشارهای غیرطبیعی که روی قشرهای مختلف داره وارد می شه، دانشجوها، استادان دانشگاه ها، معلم ها، کارگرها، و بقیه اقشار جامعه، داره ما رو به سمت نقطه ای می بره که همه انتظار داریم! سقوط!

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

آگاهی بخشی

فکر می کنم درستش همینه! باید اطلاع رسانی کرد، باید همه رو آگاه کرد، نسبت به حق و حقوق خودشون، نسبت به جنایت ها و خیانت های حکومت، و باید به همه گفت که چه جور جامعه ای باید داشته باشیم و از حکومت چه انتظاراتی باید داشته باشیم. تا خودمون ندونیم و تا خودمون نخواهیم، هیچی عوض نمی شه. حتی اگه یه انقلاب دیگه هم بکنیم و رژیم رو عوض کنیم، باز به دموکراسی و جامعه آزاد نمی رسیم. باید اول قید و بند های درونی رو از بین ببریم. مردمی که سالها از واقعیت به دور نگاه داشته شده اند، چطور می تونند تصور یه جامعه آزاد و دموکراتیک رو بکنند؟ پس این وظیفه ماست که با هر کی می تونیم صحبت کنیم. من اگه بتونم این کار رو در مورد پدربزرگ و مادربزرگ خودم انجام بدم، می شه به اصلاح جامعه امید داشت. باید شروع کرد، دیگه درنگ جایز نیست.

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

رویای آزادی

حالم از دروغ به هم می خوره، از ریا، از تظاهر، از بی چشم و رویی. مخصوصا وقتی که اینا ویژگی هایی باشند که در سطوح بالای حکومت رواج داشته باشه! حالم بهم می خوره از آدم هایی که میان توی چشمت نگاه می کنند و دروغ هایی بهت تحویل می دن به چه بزرگی! وقتی که احمق به حسابت میارن! انگار این حکومت کار دیگه ای جز تحقیر مردم نداره!
نمی دونم ما مردم چی کار کردیم که به اینجا رسیدیم؟ شاید بزرگترین اشتباهمون این بود که وقتی تظاهر همه جا رو داشت می گرفت، ما ساکت نشستیم، اعتراضی نکردیم! تظاهر به حجاب، به نماز خوندن، به روزه گرفتن، و به خیلی چیزای دیگه. خودمون رو سالها سانسور کردیم. نظرمون رو نگفتیم، مبادا به ضررمون تموم بشه. ولی نمی دونستیم که این وضع روز به روز بدتر می شه، تا جایی که دیگه خودمون هم نمی تونیم تحملش کنیم.
نمی دونم به دنیا اومدن، بزرگ شدن و زندگی کردن در یک جامعه آزاد چه طعمی داره، ولی حتما خیلی بهتر از زندگی کردن در جامعه ای است که به مرور آدم رو دلمرده می کنه.
دلم می خواد حداقل حالا که ما طعم آزادی رو نچشیدیم، حالا که من و هم نسلان من خودشون نبودند، نسل آینده آزاد باشه، نسل آینده خودش باشه و مجبور نباشه در جامعه خودش رو سانسور کنه. دوست دارم در ایران ما نسلی پا بگیره که هر عقیده و مرامی که داشته باشه، امنیت داشته باشه، امنیت جانی، مالی، شغلی و ...
می دونم که برای رسیدن به اون زمان، راه طولانی در پیش داریم، ولی مطمئنم که اون روز می رسه. یه عالمه کار داریم! باید شروع به خونه تکونی کنیم. با یه جارو همه دروغ ها، فریب ها، نیرنگ ها، خیانت ها و سانسورها رو دور بریزم و یه جامعه پاک بسازیم. روزی که ایران یه کشور آزاد و پاک باشه، چه روز باشکوهیه! در اون روز چقدر آسمون، خورشید، درخت ها و گل ها زیباترند! حتما پرنده ها هم خیلی شادتر می خونند و زیباتر پرواز می کنند.
چقدر دوست دارم اون روز رو زودتر ببینم.